بازاریابی عصبی – بخش اول

بازاریابی عصبی – بخش اول
بازاریابی عصبی چیست ؟
باید قبول کنیم که همه ما به نوعی مشتری هستیم . چه یک موبایل بخریم ، چه یک نوشابه یا یک کتاب . در هر صورت خرید بخش بزرگی از زندگی مارا تشکیل میدهد.
حتما این را قبول دارید که ما روزانه شاهد صدها پیام بازرگانی و تبلیغات در تلویزیون ، خیابان و یا حتی اینترنت هستیم و درواقع هر جا که چشم می اندازیم این تبلیغات و
مارکها و برند ها را مشاهده میکنیم.
سوال اینجاست که با توجه به گنجایش محدود حافظه کوتاه مدت چطور میتوانیم این تبلیغات را در ذهنمان به خاطر بسپاریم .
اینحا بود که بازاریابی عصب پایه (عصبی ) به عنوان یک علم بازاریابی با توجه به افکار ناخودآگاه ، احساسات و سلیقه ها ایجاد شد و توانست مردم را به خرید بیشتر
ترغیب کند.
خیلی ها معتقد هستند که بازاریابی عصب پایه ابزاری است برای سو استفاده از احساسات و سلیقه های مردم در تبلیغات و در نهایت فروش کالا .
درواقع هر چه بیشتر شرکتها در مورد نیازها و خواسته های ناخودآگاه مشتریان بدانند ، محصولات و کالاهای رضایت بخش و هدفمندتری را به بازار عرضه میکنند.
تا به امروز تنها روشی که شرکتها قادر بودند بدانند که مشتری چه میخواهد ، این بوده که به صورت مستقیم از خود آنها نظر خواهی کنند و یا فروش خود را برسی کنند.
ولی به لطف بازاریابی عصبی دیگر این کارها نیاز نیست چرا که با در نظر گرفتن رفتار و احساسات و سلیقه های مشتری میتوان فهمید که او به چه کالا و یا خدماتی نیاز
دارد و حتی حاضر است چه هزینه ای برای آن بپردازد.
یک مثال ساده در ارتباط با بازاریابی عصبی ، پاکت سیگار و برچسب های هشدار دهنده روی آن است. به نظر شما آیا سیگاری ها برچسب های هشدار دهنده روی
پاکتها را نمی بینند ؟
شاید جالب باشد بدونید که برچسب های هشدار دهنده که برای مهار استعمال دخانیات ، کاهش سرطان و حفظ حیات انسانها روی پاکت سیگار زده میشوند ابزارهای
بازاریابی هستند برای صنعت توتون و تنباکو .
در یک آزمایشی که با استفاده از دستگاه FMRIو یک دستگاه پیشرفته نوار مغزی به نام sst بر روی یک سری افراد سیگاری انجام شد ، مشخص شد که بیشتر آنها در
پاسخ به سوال اینکه ( آیا برچسب های هشدار دهنده تاثیر دارند یا نه ؟ ) جواب بله داده بودند چون فکر میکردند که جواب صحیح است ، از انجا که اطلاع داشتند که
سیگار برای سلامتی زیان آور است . اما نتیجه دستگاه ها چیز دیگری را نشان میداد .
داوطلبان به این علت جواب بله داده بودند چون از آسیبهایی که سیگار روی سلامتی آنها داشت آگاه بودند و احساس شرمساری میکردند . ولی دستگاه نشان داد که
برچسبها نواحی هوس مغز آنها را تحریک کرده . انگار که ذهن خودآگاه آنها تفاوت را حس نمیکند و این باعث میشد که انها به خریدن سیگار و استعمال آن ادامه دهند.
درواقع بازاریابها اگر بخواهند واقعیت عواملی که باعث میشود ما چیزی را بخریم ، بدانند باید ذهن ما را برسی کنند و از احساسات و تمایلات ما نسبت به خرید کردن آگاه
شوند . چرا که بیشتر چیزهایی که در ذهن اتفاق می افتد (در خصوص خرید) احساسی هستند.
اخیرا فعالان دنیای سیاست ، قانون ، و حتی سینما هم به سمت استفاده از علم عصب شناسی روی آورده اند و در فعالیت های خود از آن استفاده میکنند.